کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

بابا و پسرش

مامان کیان غصه داره

1390/6/15 15:48
نویسنده : حمید
85 بازدید
اشتراک گذاری

بازهم سلام به گل پسر خودم آقا کیان. بابایی امروز دومین باره که دارم برات می نویسم. یادم رفت توی پست قبلی بنویسم، اینجا میگم. مامان مینا مدتیه که دلش گرفته. آخه عمو کوچیک مامانت تقریبا یک ماه پیش تصادف کرد.مامانی توی وبلاگی که برات درست کرده هم نوشت.عمو ابراهیم مامان مینا خیلی مرد خوبیه.پسرش توی تصادف ناراحت شد و با همه قهر کرد و رفت تا واسه همیشه پیش خدا بمونه و دیگه هم نیاد.میدونی چرا؟از بس آدم بزرگا خودخواه هستند بابا.همش به فکر این هستند که زودتر برسند به یه جایی و برای همین هم خیلی تند میرن.بدون اینکه به دیگران دقت کنند و بهشون احترام بذارن.البته نه توی رانندگی که توی همه کارها.حالا آرمان رفت پیش خدا و عمو ابراهیم هم که بعد از یک ماه به هوش اومده الان شیرازه و خونه اون یکی عموی مامان مینا.تازه بعد از تصادف برای اولین بار دیشب کمی صحبت کرد.اما میدونی چیه بابا؟عمو ابراهیم مامان مینا نمیدونه آرمان باهاشون برای همیشه قهر کرده. آره پسرم.حالا مامان مینا هم میگه بریم شیراز دیدن عمو.آخه دوست داره عموشو ببینه.اما بابایی من که مرخصی ندارم.مامانی هم میگه فقط پنجشنبه جمعه بریم.اما من میدونم مامانی خسته میشه تا شیراز.آخه میدونی از بندر عباس تا شیراز چه قدر مسیر واسه مامان مینا زیاده؟ تازه شما هم که توی دل مامانی هستی.واسه همینم نمیشه.هفته پیش هم که اصلا دزد زد به ماشین بابایی و کیف بابایی را برد از ماشین که گواهینامش توش بود. البته خب، امروز رفتم دنبالش و برای المثنی اقدام کردم.میدونی بابایی چیه؟ بعضی از آدم بدا هستند حالشو ندارند برن سرکار.واسه همینم میرن سر کیف آدمای دیگه، یا ماشینشون، یا حتی خونه و مغازه.بیشترشونم از همون آدمایی هستند که قبلا گفتم. آره پسرم.

منم به خاطر تنبلی یکی دیگه نزدیک پنجاه هزار تومن هزینه دادم که المثنی بگیرم.حالا اینا هم به من یه کاغذ دادن که بتونم به عنوان گواهینامه موقتا ازش استفاده کنم.اما فکر نکنم بشه.واسه همینم نمیتونم تا شیراز با ماشین برم.اما بازم مامان مینایی میگه با ماشین باباجون بریم که من رانندگی نکنم.اما بازم نمی خوام.چون مامان مینا اصلا نباید ناراحت بشه یا گریه کنه.آره بابایی.میدونم اگه عموشو ببینه هم ناراحت میشه و هم گریه میکنه.شما هم غصه دار میشی که نباید بشی.بله عزیز دلم.

خب من فعلا میرم بابایی تا بعد که بیام با پسرم بازم حرف بزنم.فعلا خدا نگهدار و به امید دیدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان مرجان
16 شهریور 90 1:42
سلام بابای کیان کوچولوی تو دلی! باور کنین اشک راه چشمامو گرفته ! برای عموابراهیم از ته دل آرزوی شفا و صبر میکنم! به امید روزی که همه آدمایاد بگیرن همه اون چیزایی رو که به زندگیمون رنگ میده نه سیاهش میکنه! مواظب مامانیه کیان باشین
مامان مرجان
16 شهریور 90 1:46
با اجازتون لینکتون میکنم به ما سر بزنین خوشحال میشیم ریحانه منم بختیاریه ! یه جورایی همشهریه علی خوشتیپه اما به عمرش اهوازو ندیده!
مامان مرجان
16 شهریور 90 1:54
جان بابا بشنو از من زندگی شادیو غم میاره در دوران پیری ایام دلگیری میخام باشی عصای دستم... ترانه ای از ایرج از بابا به کیان ببخشید بقیه ش یادم نبود