کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

بابا و پسرش

بعد از 4 ماه سلاااااااام

1391/8/3 11:17
نویسنده : حمید
590 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم. خوبی بابایی؟ 4 ماه از آخرین باری که اینجا برات نوشتم می گذره؛ چون توی فیسبوک باهات  راحت ترم. مامان مینات نی نی وبلاگو داره و منم توی فیسبوک برات پیج ساختم؛ اما باز توی پیج خودم برات مانور میدم. اونجا خیلی طرفدار داری بابایی! همه دوستت دارند؛ اتفاقا به پیشنهاد و اصرار بعضی از دوستام برات پیج ساختم.

از این حرفا بگذریم و بریم سراغ خودمون و حال و احوال روزهایی که قراره یادگاری بمونه برات اینجا تا ایشالا زمانی که خودت سواد خوندن و نوشتن پیدا کردی بیای بخونی و من هم تماشات کنم و حظ کنم از پسرکی که روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد و برای خودش مردی شده! فقط امیدوارم خدا به مامان مینات و من عمر و سلامتی بده تا بتونیم بهترین روزهای زندگیت را با هم باشیم!

پسرم از اتفاقاتی که توی این چند ماه افتاده مهمترینش این بود که خدا را شکر از شر بندر راحت شدیم و برگشتیم شهر خودمون؛ اومدیم اصفهان برای زندگی و همینجا هم دست به کار شدیم و با عمو رضا یه آشپزخونه غذای بیرون بر افتتاح کردیم. الانم که این پستو میذارم سوم آبان نود و یکه و من اصفهانم و تو مامان مینا بندر هستید. مامان مینا رفته برای آخرین مرحله وکالتش و اگه به یاری خدا قبول بشه، پروانه وکالتشو صادر می کنند!

بابایی نمی دونی توی این مدت من چی کشیدم از این بندریا! زندگی منو ریختند به هم؛ البته وقتی میگم بندریا به همه این توضیحو میدم که اینجا هم می نویسم؛ بندرعباسی های اصیل، آدمای فوق العاده خوب و متشخصی هستند؛ همه تحصیل کرده و اجتماعی و باشعور هستند! خیلی هاشون از وضعیت مناسب مالی برخوردارند و آدمای خوبی هستند و حتی اونایی هم که از وضع مالی خوبی بهره نبردند و حتی تحصیلات چندانی ندارند باز هم آدمایی هستند که هم میشه بهشون اعتماد کرد و هم روشون حساب کرد! خلاصه مردم اصیل بندرعباس آدم های خوبی هستند!

بازم زدم جاده خاکی؛ داشتم می گفتم بابایی که زندگی منو جماعتی که ادعا داشتند بندری هستند ریختند به هم و منم تا عمر دارم حلالشون نمی کنم و خب از اونجایی که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، کاری که با من کردند باعث شد منم اتمام حجت کنم و برای اصفهان اومدنم برنامه ریزی کنم و با اینکه دو ماه بیشتر نبود رفته بودیم توی خونه جدیدمون، نقل مکان کردیم و اومدیم اصفهان!

خونه جدید که نگو، از قبرستون هم دلگیرتر بود؛ روز و شبش، شب بود و تاریک! وقتی می رفتیم با مامان مینا از خونه بیرون، اصلا دوست نداشتیم برگردیم به اون خونه مزخرف و لعنتی! خلاصه اتفاقاتی اقتاد که باعث شد خدا را شکر برگشتیم اصفهان!

پسرکم من باید برم کم کم دنبال کارام؛ 1 ماه و هفت روز دیگه یک سالت میشه و ایشالا میام اینجا باز هم از یکسالگیت می نویسم!

کیان بابا! خیلی دوستت دارم و می بوسمت و از خدا می خوام من و مامان مینا یه جوری تربیتت کنیم که اول از همه باعث افتخار خودت و بعدشم باعث افتخار ما بشی بابایی! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

علی خوشتیپ
8 آذر 91 8:14
سلام عمو جون.عزاداریهاتون قبول .من تو مسابقه نی نی و محرم ژورنال نفیس شرکت کردم...کدم 35 میشه به من رای بدید.تا پنجشنبه وقت هست ممنونم ماشاالله چه بزرگ شده کیان جون
د خ م ل ی شکلک.. (✿◠‿◠)
10 آذر 91 3:27
سلام عزیزم امروز بهانه ایست برای تبریک گفتن تبریک روزی که چه عاشقانه برای اولین بار مادر مهربانت تو را در آغوش کشید و چه مقدس است اولین بوسه های تو.....
مجله خبري بروزترين ها
22 بهمن 91 10:33
بزرگترين گروه خبري ايران جديدترين خبر هاي ايران و جهان در ايميل شما
مامان امیرناز
10 اردیبهشت 92 9:13
سلام کاش پیچوتون و به ما هم می گفتین عکسای پسری رو می دیدیم روی ماهشو ببوسین
مامان امیرناز
14 خرداد 92 20:51
سلام مرسی که بهمون سر زدین خدا گل پسرتون و حفظ کنه


ممنون
مامان محمد پارسا
15 آبان 92 18:02
سلام دیگه شما نمی نویسید فقط مامانی می نویسه
مامانی درسا
10 آذر 92 1:05
تولدت هزاران بار مبارک انشاالله همیشه سلامت باشی و شاد