کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

بابا و پسرش

کیان و جشن سه سالگی

سلام پسرم دیروز سه ساله شدی ساعت 9 ده آذر نود توی بیمارستان ام لیلای بندرعباس به دنیا اومده و دقیقا یادمه که روز پنجشنبه هم بود. به دنیا اومدن تو زندگی من رو از این رو به اون رو کرد و کم کم به این باور رسیدم که منم بزرگ شدم. پسرم من همه سعی و تلاش خودم را می کنم که بتونم برات یه زندگی سراسر پر از آرامشی را بهت هدیه کنم بلکه بدون هیچ دغدغه ای هم خودت و هم من و مامان مینا آینده ای روشن و درخشان برای خودت بسازی و بسازیم. کیان بابا یادم نرفته اولین باری که حرف زدی و اولین کلمه ای که گفتی «بابا» بود. مامان مینا را به اسم کوچیک صدا می زدی و البته نمی گفتی مینا؛ می گفتی «جیبا» و من و مامانت از ذوق خودمونو می کشتیم. ...
11 آذر 1393

پسری سه ساله و پدری سی ساله...

سلام تقریبا یک سال از آخرین پستی که گذاشتم می گذره و سه سال از اولین پست! مثل برق و باد گذشت سال نود تا امروز! کیان من 9 روز دیگه سه سالش میشه و من هم ماه پیش 30 ساله شدم و یادم نمیره روزهای پر از فراز و فرود زندگیمو. روزهایی که دوست نداشتم برن و رفتند و روزهایی که دوست نداشتم بیان و اومدن! اما زندگی را گذر است و گذرا! روزهای خوب و بد زندگی از ناگزیرهاست که نمیشه بی اعتنا ازش رد شد. چرا که تجربه اندوزی در روزهای بد سپرده خوبی میشه برای بد نشدن روزهای خوب. قرار نیست که همش بد بگذره. من خودم به عینه درک کردم خدا را و فهمیدم روز بد هم از روزهای خوب خداست! شاید توی روزهای سختی باشه که خدا را می فهمیم و صداش می کنیم و دست به دامنش میشیم تا ...
1 آذر 1393
1