کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

بابا و پسرش

تولد مامان مینا مبارک

  سلام بابایی. خوبی گل پسرکم؟ بابایی! امروز سالروز یکی از بهترین روزهای زندگی منه؛ به غیر از روز به دنیا اومدن شما. امروز که 24 اسفنده، هم زادروز مامان میناست و هم سالروزی که من و مامان مینا عقد کردیم. 24 اسفند 87 که همزمان بود با زادروز پیامبر اسلام و ولادت حضرت صادق یکی از بهترین روزهای زندگی من رقم خورد. روزی که 4سال به خاطر رسیدن بهش جنگیدم و انصافا الان هم پشیمون نیستم. بابایی می خوام اینو بدونی که مامانی واقعا به چای من زحمت کشیده و خیلی فداکاری کرده. به خصوص توی دوران شوم و سیاه سربازی که منو خیلی تحمل کرد. به خصوص اون خدمت سختی که من داشتم و آزار و اذیتی که فرماندهان نیروی مقدس انتظامی توی خدمت مقدس سربازی به من دادند و رو...
24 اسفند 1390

کیان سه ماهه

سلام.دیروز آقای کیان خان ما سه ماهش تمام شد و امروز رفت توی 4ماهگی. راستی یاد گرفته آقا واسه ما حرف میزنه و غر میزنه و دعوا می کنه و می خنده و زندگی شیرین ما را شیرین تر کرده. امروز برای اولین بار قهقهه زد که من از ذوقم یه جوری قربونش رفتم که ترسید و زد زیر گریه. به هرحال اینکه این پسره شد سه ماهش. خدا را شکر خوابش خوب شده و شبها هم می خوابه. راستی اینم بگم این آقا پسر ما طی عملیاتی خشونت بار مسلمان شد. البته اینم بگم که مسلمونی به این چیزها نیست. آدم باید آدم باشه. اگه آدم باشیم یعنی مسلمانیم و سر تسلیم مقابل خدا فرو میاریم. امیدوار هم هستم که پسرکم مسلمان شناسنامه ای نباشه و رسمش اسلامی باشه و کارهاش. دوست دارم اسلامش تحقیقی باشه نه مثل ...
11 اسفند 1390

منم افسردگی بعد از زایمان گرفتم!!!

یه مطلب جالبی امروز خوندم که می گفت پدران هم بعد از بچه دار شدن دچار افسردگی میشن! خدا وکیلی باید قلم پژوهشگر و نویسنده را طلا گرفت. آخه من که پدرم در اومده. ظهر که از سرکار بر میگردم خونه، آقا کیان یا خوابه یا بیداره و داره بازی می کنه یا بیداره و داره عربده کشی می کنه! تازه وقتی که می فهمه می خوایم یه لقمه غذا بخوریم یادش میفته که باید گریه کنه! چند شبی هم هست که خواب تعطیل! ظهرها هم که من بعضی وقتا می تونم بخوابم و مامان مینا نه! امروز صبح هم که با اجازتون گیج خواب بودم و کار هم بی کار! فکر کنم همین روزهاست که بنویسند بابای کیان به دلیل افسردگی بعد از زایمان دست به خود کشی زد و به ملکوت اعلی پیوست! حالا از ما گفتن بود... آقا کیان...
27 بهمن 1390

بابایی و یادی از کودکی

سلام پسرک گل بابا. نمی دونم وقتی اینا را می خونی اصلا نی نی وبلاگی وجود داره یا نه؟ اما می دونم اگه هم باشه از این قالب در اومده.امروز داشتم فکر می کردم چه قدر زود گذشت 28سال از عمر بابایی. انگار همین دیروز بود که می رفتم مهدکودک، بعدش دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه و سربازی و سرکار و ازدواج و مسوولیت یک زندگی و اصلا نفهمیدم کی بابا شدم! هنوزم که هنوز وقتی کارتن های زمان خودم را می بینم میرم توی اون روزها. یادش بخیر بابایی! واقعا چه قدر زود گذشت، روزهایی که بابام وقتی میومد با یه بغل پر از اسباب یازی میومد و همون شب خرابشون می کردیم و منتظر می موندیم تا باباجونت برامون بازم اسباب بازی بخره. یادمه بچه که بودیم خونه خانوم جونم که مام...
25 بهمن 1390

لالایی بابایی

سلام. یکی دو هفتس می خوام یه پست بذارم که نمیشه. نه حسش هست و نه وقتش که تمومش کنم متن این پست را! اما عوضش مامان مینا از پسرکم عکس های خوشگل می گیره و میذاره توی وبلاگش و منم ازش می دزدم و میذارم اینجا. از اونجایی هم که مدتیه توی تَرکَم، نمی تونم عکس کیانو بذارم توی فیسبوک. لامصب ترک فیسبوک هم واقعا خیلی سخته!!! حالا این عکس ناز را از پسر نازم میذارم... لالایی بابایی ...
24 بهمن 1390

ماجرای اصفهان...

سلام پسرکم.خوبی بابایی.من اینجا احوالپرسی میکنم که ان شاءالله وقتی رفتی مدرسه و با سواد شدی اینا را بخونی حال و احوالی پرسیده باشم.من بعد از چهار هفته اومدم تا وبلاگ گل پسرمو به روز کنم و از اتفاقات این مدت بگم. جمعه همون ٤ هفته پیش دلت کار نکرد بابایی و ما هم خیلی نگران بودیم. جمعه اصلا نخوابیدی و ما هم نخوابیدیم و برای اینکه ببرمت دکتر شنبه نرفتم سرکار. رفتیم دکتر و باز هم خوب نشدی.البته دکتر گفت به خاطر تغذیه نامناسب مامانته که اینجوری شدی.تا خونه مامان جونت بودیم من برای مامانت میوه و کمپوت و... می گرفتم و سرکار که بودم مامان جونت میداد مامانت بخوره و منم شبها مواظبت بودم تا همه که خوابند مامانت اذیت نشه.برای مامانت آ...
2 بهمن 1390

لالایی

برات قصه میگم تا که بخوابی دیگه اشکی نریز نکن بیتابی میگم حکایت بره و گرگه برات میگم که دنیا چه بزرگه بخواب ای کودک من گریه بسه از اشکای تو این قلبم شکسته نذار مروارید چشمات حروم شه لالایی می خونم تا شب تموم شه لالایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاک ترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم کیان کوچیک مست و ملنگم لالایی کن بخواب بابا بیداره گل بوسه روی دستات می کاره لالایی کن بخواب ای نور چشمام با تو رنگ خوشی می گیره دنیام تا خواب ببینی شاهزاده قصه که روی اسب بالداری نشسته تو را میبره رو ابرای آبی که رو ابرا به آرومی بخوابی لالایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاک ترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم کیان کوچیک مست و ملنگم ...
11 دی 1390

یک ماهگی آقا کیان

سلام. کیان من امروز یک ماهش شد. اما روز خوبی برای پسرمون نبوده.کیان امروز همش داره گریه می کنه.چون از دیروز تا حالا دلش درد می کنه.چون دلش اصلا کار نکرده و فقط استفراغ می کنه.نمی دونم چی کار کنم. من و مامان مینای کیان از دیشب نخوابیدیم.حتی من امروز نتونستم برم سرکار. وقتی کیان گریه می کنه بدنش و به خصوص صورتش شروع می کنه به دونه زدن. به هرحال امیدوارم خوب بشه.الانم که دارم اینو می نویسم بعد از کلی زحمت مامان مینای کیان که خوابش کرده روی پای من خوابیده... اینم عکسش که امروز لب دریا با کلی مصیبت ازش گرفتیم ...
10 دی 1390

کیان بابا

پسرم گل پسرم تاج سرم جگر باباشه پسر، عسل چشاشه اینم سه تا عکس از گل پسرم کیان فکرالو: کیان گریالو: کیان خوابالو:   ...
5 دی 1390